1402\10\19 11:20:10
حتی اگر قرار باشد صد و بیست سال هم عمر کنیم، بازهم میدانیم که یک انسان فانی هستیم و زمان محدودی را برای زندگی در اختیار داریم اما جای نگرانی نیست چون الیور برکمن در کتاب چهار هزار هفته به ما میآموزد چطور این زمان...
نویسنده: الیور برکمنمترجم: میثم همدمیناشر: نشر نوین
حتی اگر قرار باشد صد و بیست سال هم عمر کنیم، بازهم میدانیم که یک انسان فانی هستیم و زمان محدودی را برای زندگی در اختیار داریم اما جای نگرانی نیست چون الیور برکمن در کتاب چهار هزار هفته به ما میآموزد چطور این زمان محدود را مدیریت کرده و نهایت استفاده را از آن ببریم.
این اثر که زبان طنز و کنایه را برای بیان آموزشهای خود انتخاب کرده است، از کتابهای پرفروش نیویورک تایمز به شمار میرود.
خب، واقعیت این است که هرچقدر هم زندگی را دوست داشته باشیم، ناچاریم سرانجام یک روز با مرگ روبهرو شویم و برای همیشه با دنیای زندهها خداحافظی کنیم. الیور برکمن (Oliver Burkeman) با یک حساب سرانگشتی در کتاب چهار هزار هفته (Four Thousand Weeks) به شما ثابت میکند که میانگین طول عمر انسانها چیزی حدود هفتاد تا هشتاد سال است و با این حساب، هر کدام از ما حدوداً چهار هزار هفته برای زندگی وقت داریم. به همین سادگی! اما آیا این مدت برای برآورده شدن آرزوهای ریزودرشت ما کافی است؟ البته که نه! باید یاد بگیریم که در کمترین زمان بیشترین فعالیت را داشته باشیم.
همهی ما از همان دوران کودکی با اهمیت زمانبندی آشنا شدهایم و قطعاً بارها آن را امتحان کردهایم.
پس زمانبندی کردن برای هیچکدام از ما مفهوم جدیدی نیست. اما قطعا وقتی در کودکی داشتیم برای امتحان ریاضی هفتهی بعد برنامهریزی میکردیم، این فکر از ذهن ما نگذشته که شاید روزی مجبور باشیم برای باقی عمر خود برنامهریزی کنیم. الیور برکمن در کتاب چهار هزار هفته نکتههای تازهای برای شما دارد که برای رسیدن به هدفهایتان به آن نکتهها نیاز خواهید داشت.
ناگفته نماند اگرچه در دنیای مدرن سرعت همهی کارها نسبت به گذشته چندین برابر شده اما به همان نسبت هم بلندپروازیها و آرزوهای انسانها رشد کرده است.
پس هر جور که به قضیه نگاه کنیم میبینیم برای رسیدن به همهی خواستههای خود در زندگی باید برنامهی دقیقی بچینیم و طبق آن عمل کنیم. کتاب چهار هزار هفته مملو از راهکارهای ساده و کاربردی است که به شما یاد میدهند خود را با تغییرات دنیای امروز مطابقت دهید. نگاه منطقی و واقعگرایانهی نویسنده همراه با نکتههای فلسفی و روانشناختی که برای شما بیان میکند، باعث میشوند با چشم باز زندگی و حقایق آن را ببینید.
کتاب حاضر را میثم همدمی به فارسی برگردانده و نشر نوین آن را به چاپ رسانده است..
(جو موران، نشریه گاردین)
(هفتهنامهی ناشران)
اگر از طرفداران کتابهای خودسازی و موفقیت شخصی هستید، با خواندن این کتاب کیفیت زندگی خود را بالا برده و زمان خود را بهتر مدیریت میکنید.
یکی از نویسندگان پرطرفدار حوزهی فلسفه و خودیاری که مورد توجه افراد زیادی قرار گرفته است، الیور برکمن نام دارد.
این نویسنده در روزنامهنگاری هم دست داشته و توانسته جایزهی روزنامهنگار جوان سال انجمن مطبوعات خارجی را از آن خود کند. همچنین در سال 2006 نام او در فهرست جایزه اورول قرار گرفته است. آثار الیور برکمن از بهترین نمونههای کتابهای خودسازی و فلسفهی زندگی هستند و از تألیفات موثر در زمینه موفقیت شخصی و تغییر سبک زندگی به شمار میآیند.
از این نویسنده میتوانید آثار دیگری همچون کتابهای «پادزهر» و «خوشبختی را در نیمهی خالی لیوان بجویید» را مطالعه کنید.
همین تلاشهایی که جهت اجتناب از محدودیتهای دردناک واقعیت به کار میبندیم، رابطۀ آشفتۀ ما با زمان را در پی دارند. بسیاری از راهبردهای ما برای بهرهوری بیشتر هم تنها به بدتر شدن شرایط منتهی میشوند، چراکه آنها صرفاً راههاییاند برای اجتناب بیشتر. درهرحال، مواجهه با محدودیت زمان دردناک است، زیرا بدین معناست که انتخابهای دشوار اجتنابناپذیرند و برای انجام دادن تمامی کارهایی که آرزویشان را داریم، زمان کافی وجود ندارد.
پذیرش دامنۀ محدود کنترلمان بر زمان نیز دردناک خواهد بود: چهبسا فاقد استقامت، استعداد یا توانمندی لازم برای جامۀ عمل پوشانیدن بر همۀ نقشهایی هستیم که به لزوم ایفایشان باور داریم؛ ازاینروست که به جای مواجهه با محدودیتهای خویش و برای دستیابی به حسی از محدودیتناپذیری، به راهبردهای اجتنابی روی میآوریم؛ خود را سختتر تحت فشار قرار میدهیم و در سودای کسب تعادل میان کار و زندگی میدویم یا اینکه به رویکردهای مدیریت زمان پناه میبریم که وعده میدهند به واسطهشان برای هر کاری زمان خواهیم داشت و بدینترتیب نیازی به انتخابهای دشوار نخواهد بود یا برای حفظ احساس کنترل همهجانبه بر زندگی، درگیر تعللورزی میشویم.
خب، وقتی هرگز پروژهای مرعوبکننده را آغاز نکنیم، لزومی هم ندارد از شکست خوردن در آن نگران باشیم.
برای رسیدن به بیحسی هیجانی، ذهنمان را زیر بار سنگینی از مشغلهها و حواسپرتیها دفن میکنیم (نیچه مینویسد: «ما مشتاقانه به گونهای بیملاحظه و بیش از آن میزانی کار میکنیم که برای گذران زندگی لازم است، چراکه بدینترتیب فرصتی برای تأمل و اندیشیدن نخواهیم یافت؛ این شتابزدگی مسئلهای همگانی است زیرا همه در حال گریز از خویشتناند»).
. .